یک سوی میدان، جوانی سبزپوش ایستاده است و کودکان دست به دامانش زدهاند و سوی دیگر، مردی با ردای سرخ رجز میخواند و عربده میکشد. لحظهای صدای شمشیرها بلند است و لحظهای دیگر سوز و اشک و آه. آنچه از لبهای خشک تعزیهخوانها میشنویم، تاریخ است و آنچه میبینیم، تجسم روایتها که در گرمای طاقتفرسای مرداد، ملموستر است.
رهگذران مشتاق چنددقیقهای بیشتر تحمل این گرما را ندارند، اشکی میریزند، عرض ارادتی به ساحت عباس (ع) میکنند و میروند، اما برای هنرپیشههای تعزیه که عاشق اباعبدالله(ع) و قمربنیهاشم (ع) هستند، کلاهخود و زره و دستار و چفیه در این گرمای تموز نمیتواند مانع از نوحهخوانیشان باشد. گروه عاشق «قمربنیهاشم (ع)» از سیسال قبل گرد هم آمدهاند تا نذرشان به ابوالفضلالعباس (ع) را ادا کنند و پیامرسان کربلا باشند.
گروه قمربنیهاشم (ع) به سرپرستی براتمحمد دلبری یک گروه پانزدهنفره است که تعدادشان در روزهای تاسوعا و عاشورا به هفتادنفر هم میرسد؛ گروهی از عاشقان اهلبیت (ع) که تعزیه را برای عرض ارادتشان انتخاب کردهاند. دلبری اهل اسفراین و ساکن محله سرافرازان است و از کودکی اولین قدمهای تعزیهخوانی را نزد پدرش شکرالله دلبری برداشته است.
او از سیسال قبل که گروه تعزیهخوانی قمربنیهاشم (ع) را به عشق حضرت ابوالفضلالعباس (ع) راهاندازی کرده، هر هفته بدون هیچ وقفهای، شبیهخوانی را اجرا کرده و استعدادهای جوان را به این هنر حسینی جذب کرده است. او که علیرغم پدرش، مخالفخوان است، میگوید: پدرخدابیامرزم موافق میخواند؛ نقشهای مثبت بیشتر به او میآمد. یا در نقش امام حسین (ع) بود یا حضرتعباس (ع). اما من از همان ابتدا روبهروی او میخواندم.
دلبری با هفتادسال سن، صدایش را بالا میبرد و عربده میکشد و عباس را به میدان میخواند. بعد میگوید: صدای شمر گوشخراش و بلند است. او هیبتی درشت و ترسناک داشته، اما در برابر حضرت عباس (ع) پشیزی هم به حساب نمیآمده است. من بهدلیل صدای بلندم از همان ابتدا مخالفخوان بودم و نقش شمر، عمر سعد، خولی یا حرمله را بازی میکردم.
براتمحمد انتخاب کرده که در نقش منفی بخواند، چون طاقت خواندن در مقام امام (ع) را ندارد. مدتی که در کلاسهای استاد حبی معینی شرکت میکرده، نظر استادش را هم پرسیده و او هم مخالفخوانی را بیشتر مناسب فیزیک بدن و صدای براتمحمد دانسته است. سختترین نقش را نقش حضرتعباس (ع) میداند.
بغض میکند و درمیان گریه، با صدایی که دیگر بلند و رسا نیست، میگوید: خواندن جای قمربنیهاشم (ع) خیلی سخت است؛ اینکه با آن رشادت و رزمآوری، تشنهلبماندن کودکان خردسال را ببینی و مشکبهدست درمیان صحرا در تلاطم باشی!
خیلی سخت است. صدای «عموجان! العطش» که بلند میشود، نمیتوانم خودم را جای حضرت بگذارم، آنقدر بغض میکنم و اشک میریزم که نمایش خراب میشود. بههمیندلیل همیشه مخالف میخوانم و مقابل امام (ع) و قمربنیهاشم (ع) میایستم. امامخوان ما سیدمحمد عطایی است که امروز در جمعمان حضور ندارد.
گروه قمربنیهاشم (ع) در تمام سال اجرا دارند. بیشتر اجراهایشان هم درکنار قبور رفتگان برگزار میشود؛ بدون وقفه و بدون گرفتن دستمزد؛ فقط برای ترویج دین و عهدی که هرکدامشان با خدای خود بستهاند و نیتی که در دل دارند. سختی تعزیه فقط سرما و گرمای هوا نیست، گاهی آنقدر خوب بازی میکنند و در نقش خود فرومیروند که تماشاچی هم صحرای کربلا را تجسم میکند و به یاری امام (ع) میآید.
دلبری هم بارها از تماشاچی سنگ خورده و گاهی هم مجروح شده است، اما میگوید که برای رساندن پیام کربلا هرچه سختی بکشند، ارزش دارد. یک بار هم از اسب به زمین افتاده و بیهوش شده است، اما دلسرد هرگز. گاهی هم حرفها از یادش رفته است. اما با تبحری که در سالیان سال کسب کرده، با بداههگویی نقش را جمع میکند.
او درباره شگرد کارش میگوید: من کاغذ دست نمیگیرم؛ متن را حفظ میکنم، اما برای اینکه بهتر به خاطرم بماند، اول هر جملهای را کف دستم مینویسم و بعد به میدان میروم. شیپورزن هم حواسش هست و تا میبیند یک نفر دیالوگش را یادش رفته است، در شیپورش میدمد. به این ترتیب ما فرصت پیدا میکنیم جملهمان را سر هم کنیم.
خانواده تعزیهخوانها بیشترشان در این فضا شریک میشوند. مانند پسران براتمحمد که آنها هم تعزیهخوان هستند، اما مانند پدربزرگشان موافق میخوانند، بیشتر در نقش علیاکبر جوان و حضرتقمربنیهاشم (ع). او میگوید: همسرم هم تعزیهدان است، با اینکه تعزیهخوان نیست. وقتی در خانه برای خودم با صدای بلند میخوانم، هرجملهای را که فراموش کنم، به من یادآوری میکند یا میگوید «براتمحمد حواست باشد که فلان قسمت را از قلم انداختی.»
محمد صادقی کارگردان شصتساله این گروه است؛ همسایه براتمحمد و او هم ساکن محله سرافرازان است. آقامحمد معتقد است دانستن علم تعزیه میتواند به تعزیهخوان کمک کند که ماندگار شود و نقشهایی را بدون تحریف بازی کند که برای تماشاچی باورپذیر باشد. در سیودوسالی که در این حرفه موی سپید کرده، هم متن نمایشنامه را براساس کتاب تاریخ نوشته، هم براساس روایتهای مستند کارگردانی کرده و هم گروههای مختلفی را سرپرستی کرده است.
معتقد است که تحریفاتی که فقط جنبه نمایشی دارد، باید از تعزیه حذف شود. در همه نقشها هم بازی کرده است، اما بهترین صحنه بازیاش را وقتی میداند که در نقش شمر برای حضرت عباس (ع) رجز خوانده و بعد که صدای حضرت بلند شده و هیبت و عظمت عباس (ع) را دیده، در میدان پا به فرار گذاشته است. وقتی صادقی روبند سبزش را بالا میزند، چشمانش از اشک خیس میشود.
او میگوید: نمیشود در میدان تعزیه باشی و اشک نریزی. من در این نمایش نقش حضرت زینب کبری (س) را برعهده دارم. تعزیهخوان باید بتواند در هرنقشی بازی کند، اما بیشتر براساس فیزیک جسمی و صدای افراد، نقش را به آنها میدهیم؛ مثلا از بچگی شنیدهایم که حضرتابوالفضل (ع) آنقدر تنومند بود که وقتی روی اسب مینشست، زانوانش از گوش اسب رد میشد؛ یا شمر باید قویجثه و خشن باشد و صدای درشت و نکرهای داشته باشد.
محمد صادقی درباره رنگها و نمادها در تعزیه میگوید: یکی از نمادهای تعزیه رنگ است. نقش مخالف به رنگ قرمز، اولیاخوان به رنگ سبز، سقا به رنگ سفید و افراد دچار شک و تردید مثل حر و ابنسعد، زرد میپوشند.
تبلور این چهار رنگ در میدان نمایش بسیار زیباست. به این شرط که تعزیهخوان، تعزیهدان هم باشد و بداند چطور باید برای تماشاچی تصویرسازی کند. روال میدان تعزیه خلاف دیگر مجالس است. به نظر او همیشه مستمع صاحبسخن را بر سر ذوق میآورد، اما در تعزیه این هنرمند است که مستمع را به شوروحال میآورد و فضا را برایش قابل درک میکند.
صادقی تعزیهخوانی را از یک گروه مداحی به اسم مجمعالذاکرین شروع کرده است. سی سال قبل بچههای مداح را دور هم جمع کرده و تیمی تشکیل داده است. او غیر از تعزیهخوانهای زیادی که در این مجمع تربیت کرده، بیش از هفتادقاری نوجوان هم به جامعه قرآنی تحویل داده است.
وقتی نقش منفی بازی کرده، بارها کتک خورده است، اما همه این اتفاقات را جزئی از تعزیه میداند و میگوید: در یکی از تعزیهها من عمر بودم و دستور دادم به دری که حضرت زهرا (س) پشت آن ایستاده بود، حمله کنند. مردمی که اطراف ایستاده بودند، طاقت نیاوردند و به من حمله کردند. شانس آوردم که بسیجیها من را از زیر دست و پای مردم بیرون کشیدند، وگرنه کارم زار بود! بااینحال ته قلبم رضایت داشتم، چون باور دارم نقشم را خوب اجرا کردم که برای مردم باورپذیر بوده است. صادقی روبندش را پایین میاندازد و به دور اسب حضرت عباس (ع) میچرخد.
حسن فرید، بچهمحل براتمحمد دلبری و محمد صادقی است و مانند رفقایش در بولوار سرافرازان سکونت دارد، در تعزیه امروز نقش حضرت عباس (ع) را برعهده دارد. با اینکه ۴۴سال بیشتر ندارد، ۳۷سال است که تعزیهخوانی میکند. قبل از اینکه به مدرسه برود، محمد، برادر خدابیامرزش، دستش را گرفت و برد پیش استادی که در نیشابور بود. نقش حضرت سکینه (س) و رقیه (س) اولین نقشهایی بوده که بازی کرده است. بعد نقش علیبنحر، علیاکبر (ع) و الان هم بیشتر نقش امامحسین (ع) و قمربنیهاشم (ع) را بازی میکند.
آرامش خاصی در صدایش وجود دارد که خودش میگوید تأثیر ایفای نقشهای مثبت است. کلاهخودش را از سر برمیدارد. دست کودک خردسالی را که درکنارش نقشآفرینی میکند، میگیرد و گوشه میدان میایستد.
قبل از اینکه بخواهد درباره خودش چیزی بگوید، فرزند هشتسالهاش، محمدمهدی، را معرفی میکند و میگوید: بچهها در فضای تعزیه امامحسینی بار میآیند؛ چون تمام وقایع را تجسم میکنند. من مداح اهل بیت (ع) هستم، اما میگویم که تعزیه از مداحی مؤثرتر است. تعزیه یعنی روایتخوانی درکنار تصویرسازی، قطعا تأثیر بیشتر و ماندگارتری در ذهن افراد بهویژه کودکان دارد. من از ششسالگی تعزیهخوانی را شروع کردم و محمدمهدی هم مانند خودم از نقش حضرت سکینه (س) و رقیه (س) و طفلان مسلم این هنر اسلامیایرانی را شروع کرده است.
حسن فرید، بخشی از درآمدی را که از مداحی دارد، برای تعزیه خرج میکند. میگوید: تعزیه کاری دلی است و درآمدی ندارد؛ حتی باید از جیب خرج کنیم. با جان و دل هم خرج میکنیم. من از سفره امامحسین (ع) کسب روزی و برای خود حضرت هزینه میکنم. برکتش را هم در زندگی میبینم. برکت این کارها هم فرزند صالح است که خدا به همه افراد گروه قمربنیهاشم (ع) عطا کرده است.
لحظهای سکوت میکند تا صحنههای تعزیه از دستش خارج نشود و موقع نقشش به زمین بازگردد. با همان آرامشی که در صدایش پیداست، ادامه میدهد: در تعزیه هر نقشی را بازی کردهام، ولی با نقش مثبت حس بهتری دارم؛ برایم سخت است مقابل امام بایستم.
وقتی از محمدمهدی درباره سختی کار تعزیه میپرسم، با زبان کودکانهاش میگوید: متنها را بابا برایم مینویسد و حفظ میکنم. این قسمت سخت نیست، اما یک جاهایی از اجرا که روضهها سوزناک میشود، نمیتوانم گریهام را کنترل کنم.
پدر و پسر هردو اشکشان جاری میشود و محمدمهدی در آغوش پدر میگرید. فرید با گوشه عبایش اشکهای محمدمهدی را پاک میکند و میگوید: هر بار اجرا میکنیم، اول خودمان گریه میکنیم. باید تجسم کنیم در صحرای کربلا چه گذشته است.
وقتی نقش قمربنیهاشم (ع) را دارم، باید بچهها را تجسم کنم و این خیلی سخت است. بارها پیش آمده است که آنقدر اشک ریختهایم که نتوانستهایم متنمان را بخوانیم و نوازنده گروه خلأ را پر کرده است. مستمع هم از گریه ما بیشتر گریهاش گرفته است.
براتعلی برزنونی چهلوپنجساله معروف به «براتشمر» یکی دیگر از اعضای گروه قمربنیهاشم (ع) است. از پانزدهسالی که با صدای رسا و قرایش بهصورت حرفهای تعزیه میخواند، ۱۰ سال را با گروه قمربنیهاشم (ع) همراه بوده است. پدرش، محمد برزنونی، از استادان تعزیه در سبزوار بوده و او هم از کودکی درکنار پدر تعزیه را فراگرفته است.
براتشمر شمشیرش را غلاف میکند و شمرده و بلند میگوید: نمیخواهم از خودم بگویم؛ بیشتر میخواهم از غربت این هنر در ولایت خودمان بگویم. تعزیه از خراسان برخاسته و بزرگان بسیاری در این خطه دارد، اما آنقدر به این هنر کم پرداخته شده و بهای کمی داده شده است، که دیگر در استان خودمان جایگاهی ندارد. جای تأسف است که بهجای خراسان بزرگ، الان استانهای تهران و اصفهان مهد تعزیه هستند.
او به نکته مهمی در تعزیهخوانی اشاره میکند و میگوید: بعضی افراد، تعزیه را صرفا یک هنر میدانند و به همیندلیل هرکس که اهل هنر است، به این حیطه وارد میشود. درحالیکه تعزیه هنری است که با اسلام و ایمان توأم است و فردی که میخواهد کار تعزیه انجام بدهد، باید بچههیئتی باشد و با این فضا آشنایی کامل داشته باشد.
گاهی فیلمهایی از تعزیه میبینیم که در آن افراد اشتباهاتی دارند و دلیل آن این است که با روایتهای اسلامی بهخوبی آشنا نیستند. اما در گروه قمربنیهاشم (ع)، با استعدادیابی، از ورود نوجوانها و جوانهای مؤمن استقبال میشود.
تعزیه به پایان میرسد، اما نوای نینوا پایان نمییابد. کسی که از ابتداییترین لحظه در تعزیه حضور دارد و با پایانیافتنش هنوز در میانه میدان است، اما دیده نمیشود، نوازنده گروه است.
جواد فتحی، تعزیهخوان قدیمی که پدر و پدربزرگ و برادرهایش نیز در همین حرفه بودهاند، نوازنده گروه قمربنیهاشم (ع) است. یکی از اصلیترین اعضای گروه است که همه نقشها را حفظ است و تکتک دیالوگها را میداند. هرکس در گروه، نقشی را فراموش کند، چشم امیدش به نوازنده است که با نواختن به موقع در شیپورش، جای اشتباه او را پر کند.
فتحی با گلویی خسته از نواختنهای طولانی، جرعهای آب به یاد لب عطشان حسین (ع) مینوشد و میگوید: ۳۵ سال است که برای عزای حسین (ع) شیپور میزنم. هر صحنه، مارش مخصوص خودش را دارد. با اینکه همه نقشها را بلدم و از چهارسالگی با نقش رقیه (س) و سکینه (س) شروع کردهام، دوست دارم شیپور تعزیه را بنوازم. وقتی هم بخواهم نقشی را بازی کنم، ترجیحم این است که نقش مثبت باشم. توان ایستادن جلو ائمه (ع) و تصور بستن آب روی کودکان را ندارم.